پيروان نظريهٔ عقلانى - عاطفي، که اصولاً رفتار را ناشى از افکار و نظام اعتقادى فرد مىدانند، به موارد زير اعتقاد دارند:
۱. انسان از نظر بيولوژيک، تمايل نيرومندى براى تفکر معقول و نامعقول دارد. از طرفى مىتواند با اتکاء به افکار معقول از زندگيش لذت ببرد، درست بينديشد و از کلمات مناسب در تکلم استفاده کند، به انسانها علاقهمند باشد و آنها را دوست بدارد، از اشتباهات گذشته عبرت گيرد و به کمال مطلوب برسد. از سوى ديگر، قادر است با افکار نامعقول، خود و ديگران را به نابودى کشاند، تلقينپذير و آسيبپذير باشد، مسؤوليت اعمال و رفتارش را نپذيرد و زندگى را براى خود و ديگران رنجآور و فاجعهآميز سازد (کرسيني، ۱۹۷۳ - Corsini).
۲. عوامل فرهنگى بهطور عام و ارزشها و آموزشهاى خانوادگى بهطور خاص، افکار نامعقول را تشديد و فرد را مضطرب و نگران مىکنند. از اينرو، انسان گر چه بر اثر عوامل اجتماعى تمايل شديدى به مضطرب ساختن و نگران کردن خود دارد، در عين حال به مطرح بودن و جلب توجه و برآورده شدن آرزوها و دورى از رنج و ناکامى نيز متمايل است. لذا، وقتى حادثهاى بهوقوع مىپيوندد، فرد بر اساس تمايلات ذاتى مىتواند از آن حادثه دو برداشت کاملاً متضاد و متفاوت داشته باشد:
يکى افکار و اعتقادات معقول که با رفتار سالم و منطقى همراه است و مشکلى را بهوجود نمىآورد، و ديگرى افکار و اعتقادات نامعقول که به اضطراب و نگرانى مىانجامد.

۳. اضطراب و نگرانى بر اثر تلقين افکار و نظام اعتقادى نامعقول به خويشتن، بهوجود مىآيد. لذا اگر فرد بياموزد که تقلين اينگونه افکار را متوقف سازد، اضطراب و نگرانى او برطرف خواهد شد و تعادل روانى نيز حاصل خواهد گرديد. چون تلقينپذيرى کودک زياد است، رفتار والدين و تجارب دوران کودکى مىتوانند به گونهاى مؤثر، کودک را براى پذيرش افکار نامعقول آماده کنند. اگر انسان تحت تأثير افکار و نظام اعتقادى نامعقول قرار نگيرد، با مشکلى مواجه نخواهد شد.
- اعتقاد به اينکه فرد بايد مورد توجه و تعظيم و تکريم همگان قرار گيرد و همهٔ کارهايش مورد تائيد باشد.
- اعتقاد به اينکه براى احساس ارزشمندي، لازم است فرد از هر نظر کامل و لايق و بىنقص باشد.
- اعتقاد به اينکه اگر تمام امور بر وفق مراد نباشند، موجب نهايت نگرانى و بدبختى است.
- اعتقاد به اينکه برخى افراد ذاتاً شرور هستند و بايد به شدت توبيخ و سرزنش شوند.
- اعتقاد به اينکه عوامل بيرونى غيرقابل کنترلى موجب اضطراب و نگرانى مىگردند.
- اعتقاد به اينکه اجتناب از مشکلات و فرار از مسؤوليتها همواره بهترين و آسانترين روش مواجهه با نگرانىها است.
- اعتقاد به اينکه اتکاء و وابستگى به افراد قوىتر براى ابقاء و تداوم زندگى اجبارى است.
- اعتقاد به اينکه تجارب گذشته در چگونگى رفتار کنونى اثرى قاطع و تغيير ناپذير دارند.
- اعتقاد به اينکه آشفتگى و نگرانى در برابر مشکلات و اختلالات رفتار ديگران، اجتناب ناپذير است.
- اعتقاد به اينکه همواره براى هر مشکلى فقط يک راهحل صحيح و کامل وجود دارد و انسان بايد بدان دست يابد.
- اعتقاد به اينکه اضطراب و نگرانى از عوامل و بلاهاى خطرناک و ترسناک بهوجود مىآيند و فرد بايد به هر ترتيبى شده از وقوع آنها جلوگيرى کند (اليس، ۱۹۷۳).
۵. آگاهى از تأثير عوامل متعدد گذشته در پيدايش اضطراب و نگراني، به تنهائى تغييرات مطلوبى را در رفتار بهوجود نمىآورد. بيمار علاوه بر شناخت رفتارهاى نامناسب و مزاحم، بايد دريابد که تلقين و بازگو کردن افکار و نظام اعتقادى نامعقول به خود، باعث تشديد و تداوم اضطراب و نگرانى مىگردد. از اينرو، چون فرد، خود بهوجود آورندهٔ اضطراب و نگرانىهاى خويش است لذا بايد شخصاً و فعالانه آنها را رفع کند.